دنیا کم آورده است در مقابل این همه بی وفایی
آخر ما را چه شده؟
چرا دیگر نور خورشید زمین را گرم نمی کند؟
این تاریکی از کجاست؟
نکند فراموش کرده ایم اولین عهد خود را؟
سیاهی بی وفایی چه برتری نسبت به سپیدی وفاداری داشت که ما آن را برگزیدیم؟
چرا حواسمان به دست های خالیمان نیست؟
انگار چشم هایمان به این تاریکی عادت کرده است...
کم کم داریم باور می کنیم که این ابر سیاه تصمیم به رفتن ندارد
انگار نمی شنویم صدای خورشید را که هنوز می تابد و جان می بخشد
و فریاد می زند:
گرمای عشق خود را با غفلت به دستان سرد بی وفایی نسپارید....
تاریخ : دوشنبه 91/5/16 | 11:36 صبح | نویسنده : ali | نظرات ()